نوای دلتنگی
15 آذر 1398 توسط فاطمه اگاه
یوسفِ من، این قَدَر چشم مرا دریا نکن
پیر کنعـان را اسیر چشم نابینا نکن ?
ضامن من شو ولی مانند آهو نه، بیا
با خودت من را ببر، آواره ی صحرا نکن ?
هر که را دیدم به او گفتم تو آقای منی
ای همه دار و ندار من، مـرا رسوا نکن ?
من کجا و زائرانت؟ با خودم هم گفته ام
هی خودت را در میان جمع خوبان جا نکن
آخرش که حاجت من را اجابت می کنی
من که ممنونم ولی امـروز را فـردا نکن