مولای غریبم.....
24 فروردین 1399 توسط فاطمه اگاه
چرا اینقدر بیقراری آسمان؟
سه روز است اشکت یک ریز سرازیر است!
نکند خبری آشفته ات کرده است؟
نگو که باز تأخیر جای تعجیل را گرفته!
تو را بخدا زبان بگشا و بگو که اشک شوق است این باران بی وقفه…
آی آسمانِ دل پُر ، پَر پَر زدنمان را می بینی ؟
طاقت مان طاق است ؛ و کاسه ی صبر لبریز !
یا همین طور سکوت کن و ببار ، یا
“فرج” را فریاد کن …