دلنوشته
06 بهمن 1398 توسط فاطمه اگاه
? به من میگفتند:
که شما اعمالم را میبینید و ناظر هستید، اما باورم نمیشد.
? تازه فهمیدم که در روز قیامت در و دیوار به کارهایم شهادت میدهند و فرشتگان از مشاهده کارهایم، تعریف میکنند و شما که مقامتان از هر فرشته و انسانی بالاتر است، چگونه با خبر نباشی از کارهایم؟!
? حالا به یقین دانستم که میدیدید، اما چقدر بزرگوارانه مثل خدا که ستّار و پرده پوش است، همه را مخفی کردید که هیچکس ندانست که من چهها که نکردهام.
?شاید میخواستید با این کارها، مرا به سوی خودتان بکشانید و عرق شرم مرا با دستمال توفیق توبه، پاک کنید. ?
? حالا میخواهم بیایم، میخواهم برای شما باشم، به سوی شما حرکت کنم و محور کارهایم، رضایت شما باشد،
کمکم کن آقای مهربانم.?