مهدی جان......
و باز هم
جمعه ای دیگر گذشت!
و شهر در اوج سکوت و درد،
نبودنت را فریاد می زند …
شهر را
از چشم من ببین، تارِ تاااار
این است حکایت ما در نبود تو …
چه جمعهها غروب شد نیامدی?
و باز هم
جمعه ای دیگر گذشت!
و شهر در اوج سکوت و درد،
نبودنت را فریاد می زند …
شهر را
از چشم من ببین، تارِ تاااار
این است حکایت ما در نبود تو …
چه جمعهها غروب شد نیامدی?
✍ پیامبر خدا صل الله و علیه و آله:
جبرئیل و اسرافیل و عزرائیل و میکائیل نزدم آمدند. جبرئیل فرمود: ای پیامبرخداﷺ هر کس از امتت ده صلوات بر تو بفرستد،من بر پل صراط دستش را خواهم گرفت و او را عبور میدهم. میکائیل فرمود: من هم از آب حوض کوثر به او مینوشانم. اسرافیل هم فرمود: منم سر به سجده میگذارم و سر را بلند نخواهم کرد تا خداوند همهی گناهان اورا نبخشاید. عزرائیل هم گفت: منم روح او را همانند روح پیامبران قبض میکنم.
? :درةالناصحین
#هروز_یک_آیه_از_قرآن ? ♥️
✨یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ
وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ ﴿8﴾
✨مى خواهند نور خدا را با دهان خود
خاموش کنند و حال آنکه خدا گر چه کافران را ناخوش افتد نور خود را کامل خواهد گردانید (8)
لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگیم،
سر پناه بی کسیام بود،
طوفان تو آن را از من گرفت
کجای دنیای تو را گرفته بودم؟
خدا در جواب گفت: ماری در راه لانه ات بود.
تو خواب بودی،
باد و باران را گفتم لانه ات را واژگون کند،
آنگاه تو از کمین مار پر گشودی…
چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم
از تو دور کردم و تو ندانسته
به دشمنیام برخواستی!
مردی به قصرها و خانههای زيبا مینگريست.
به دوستش گفت: وقتی اين همه اموال رو
تقسيم میكردند، ما كجا بوديم؟
دوست او دستش را گرفت و به بيمارستان برد
و گفت: وقتی اين بيماریها رو تقسيم میكردند ما كجا بوديم؟
?خدايا حُکم و حِکمت در دست توست
واسه داده ها و نداده هات شُكر …?