امیری -حسین.....
༻༺
? دلِ دیوانہ در بندِ حسین❤️ ? اسٺ
? همیشہ مسٺِ لبخندِ حسین❤️ ? اسٺ
? عجب مادر بزرگم راسٺ مےگفٺ
? شفا در دود اسپندِ حسین ? ❤️ ? اسٺ
༻༺
? دلِ دیوانہ در بندِ حسین❤️ ? اسٺ
? همیشہ مسٺِ لبخندِ حسین❤️ ? اسٺ
? عجب مادر بزرگم راسٺ مےگفٺ
? شفا در دود اسپندِ حسین ? ❤️ ? اسٺ
کجایند وفا کنندگانی
که به عهدشان وفا کنند؟
منتظرانِ امامِ معصومِ این زمان کجایند؟
هر روز از ساعاتی قبلِ سحر، مهدیِ آلِ محمّد منتظرِ یارانیست که از خوابِ خوش دل کنده و برخیزند تا بر سرِ قرارِ دعای فرجش حاضر شوند…
درست مانندِ جدِّ مظلومش علی بن ابی طالب که خود اوّلین کسی بود که با سرِ تراشیده بر سرِ قرارِ حق خواهیش حاضر می شد!!
ای شیعیان…
ای محبّینِ آل الله…
حیِّ علی ولی الله…
خوابِ ناز و رختخوابِ گرم را به شوقش وا نهید که مولای عزیزمان چشم به راه ست…
✨﷽✨
✅ حکایت زیبای بهلول و سوداگر
✍ روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه. آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا” پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد. باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه.
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید و هندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود. فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم . ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم . مرد از گفته دوم خجل شد و مطلب را درک نمود.
? گنجینه مثل ها و حکایات
✨﷽✨
✅ راه حلی برای گناه نکردن
✍ جوانی نزد عالمی آمد و از او پرسید: من جوان هستم اما نمیتوانم خود را از نگاه کردن به دختران منع کنم، چاره ام چیست؟ عالم کوزهای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را به سلامت به جای معینی ببرد و هیچ چیز از کوزه نریزد…
به یکی از طلبههایش هم گفت او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت جلوی همهی مردم او را کتک بزند. جوان نیز شیر را به سلامت به مقصد رساند. و هیچ چیز از آن نریخت. وقتی عالم از او پرسید چند دختر را در سر راهت دیدی؟ جوان جواب داد: هیچ، فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا در جلوی مردم کتک بخورم و در نزد مردم خوار وخفیف شوم.
☀️عالم هم گفت: حکایت انسان مؤمن هم همین است مومن همیشه خداوند را ناظر بر کارهایش میبیند و از حساب روز قیامت و بیآبرویی در مقابل مردم در صحرای محشر و عذاب جهنم بیم دارد
?دعاهای قشنگت را مخفی کن!
? حاج اسماعیل دولابی ره :
دعاهای قشنگت را مخفی کن ، بگذار خدا زود اجابت کند .
زیاد با لبت نگو ، هی مخفی کن . دعاهای قشنگی که به خودت و به دوستانت داری آنها را مخفی کن که خدا آنها را زود اجابت میکند .
میبیند بندهاش سرِّ او را مخفی کرده است . آن وقت اگر از کسی پکر شدی استغفار کن ، نگذار اثری از آن بماند ؛ چون آن اثر پر و پای او را میگیرد و او را به زحمت میگذارد ، خدا را خوش نمیآید .