واسطه ازدواج شهید عبدالمهدی کاظمی و همسرش مرضیه بدیهی، شهید سید مجتبی علمدار بود...
واسطه ازدواج شهید عبدالمهدی کاظمی و همسرش مرضیه بدیهی، شهید سید مجتبی علمدار بود. هر دو به این شهید متوسل میشوند تا همسری متدین نصیبشان شود و طی یک رؤیای صادقه، شهید علمدار، عبدالمهدی را به همسرش معرفی میکند. به این ترتیب ازدواج خوبان شکل میگیرد و 9 سال ادامه مییابد. یک زندگی شیرین که با شهادت عبدالمهدی در سوریه در تاریخ 29 دی ماه 94، به سرنوشتی زیباتر ختم میشود. حالا که کمتر از چند سال از شهادت عبدالمهدی میگذرد، با همسرش مرضیه بدیهی همکلام شدیم تا هرچه بیشتر از این شهید مدافع حرم بدانیم. شهیدی که آیتالله بهجت پیشبینی شهادتش را در روز تاجگذاری امام زمان(عج) کرده بود و طبق همین پیشبینی، عبدالمهدی آسمانی شد.
گویا واسطه ازدواج شما شهید علمدار بود، این وصلت چطور اتفاق افتاد؟
سوم دبیرستان بودم و به واسطه علاقهای که به شهید سید مجتبی علمدار داشتم، در خصوص زندگی ایشان مطالعه میکردم. این مطالعات به شکل کلی من را با شهدا، آرمانها و اعتقاداتشان بیش از پیش آشنا میکرد. حب به شهید علمدار و زندگیاش موجی در دلم ایجاد و ایمانم را تقویت کرد. شهید علمدار سید بود و علاقه عجیبی به مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) داشت. عاشق اباعبدالله الحسین(ع) و شهادت بود. یاد دارم در بخشهایی از خاطراتش خوانده بودم که یک روز وقتی فرزندشان تب شدید داشت، سید مجتبی دست روی سر بچه میکشد و شفا پیدا میکند. شهید علمدار گفته بود به همه مردم بگویید اگر حاجتی دارید، در خانه شهدا را زیاد بزنید. وقتی این مطلب را شنیدم به شهید سید مجتبی علمدار گفتم حالا که این را میگویید، میخواهم دعا کنم خدا یک مردی را قسمت من کند که از سربازان امام زمان(عج) و از اولیا باشد. حاجتی که با عنایت شهید علمدار ادا شد و با دیدن خواب ایشان، با همسرم که بعدها در زمره شهدا قرار گرفت، آشنا شدم.
مگر در خواب چه دیدید که تصمیم گرفتید شریک زندگیتان را به وسیله آن انتخاب کنید؟
یک شب خواب شهید سید مجتبی علمدار را دیدم که از داخل کوچهای به سمت من میآمد و یک جوانی همراهشان بود. شهید علمدار لبخندی زد و به من گفت امام حسین(ع) حاجت شما را داده است و این جوان هفته دیگر به خواستگاریتان میآید. نذرتان را ادا کنید. وقتی از خواب بیدار شدم زیاد به خوابم اعتماد نکردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگتر دارم و غیر ممکن است که پدرم اجازه بدهد من هفته دیگر ازدواج کنم. غافل از اینکه اگر شهدا بخواهند شدنی خواهد بود. فردا شب سید مجتبی به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود. جوانی هفته دیگر به خواستگاری دخترتان میآید. مادرم در خواب گفته بود نمیشود، من دختر بزرگتر دارم پدرشان اجازه نمیدهند. شهید علمدارگفته بود که ما این کارها را آسان میکنیم. خواستگاری درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسی که زده بودم پدرم مقاومت کرد اما وقتی همسرم در جلسه خواستگاری شروع به صحبت کرد، پدرم دیگر حرفی نزد و موافقت کرد و شب خواستگاری قباله من را گرفت. پدر بدون هیچ تحقیقی رضایت داد و در نهایت در دو روز این وصلت جور شد و به عقد یکدیگر درآمدیم.
داستان...
?داستان دخترباهوش و پیرمرد حیله گر
روزگاری یک دهقان در قریه زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد.
دهقان دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند. وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد دهقان نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر دهقان ازدواج کند قرض او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت:…
اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود.
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت. دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
دخترک دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود.
در همین لحظه دخترک گفت:آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است….
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است.
حدیث.....
? امام حسین (علیه السلام) :
☘ هر که خدا را، ? آن گونه که سزاوار او است، #بندگی کند ، خداوند پیش از آرزوها و کفایتش به او عطا کند.?✔️
?بحار الانوار،ج۷۱،ص۱۸۳
┅═ ??? ═┅
✋اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَهُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ
✋السَّلامُ عَلَی الحُسَیْن وَ عَلی عَلی ابنِ الحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الحُسَینِ وَ عَلی أَصْحابِ الْحُسَیْن
═✼???✼═
❇️مرحوم حاج محمّد اسماعیل دولابی دربارهٔ کدورت و اندوه و مواردی نظیر آن می فرمودند.... ..
❇️مرحوم حاج محمّد اسماعیل دولابی دربارهٔ کدورت و اندوه و مواردی نظیر آن می فرمودند:
1️⃣ همین که گردی بر دلتان پیدا میشود.
? یک سبحان الله بگویید، آن گرد کنار می رود.
2️⃣ هرجا هم فیضی و نعمتی به شما رسید.
? الحمدلله بگویید، چون شکرش را به جا آورده ای، گرد نمی گیرد.
3️⃣ هر وقت خطایی انجام دادید
? استغفرالله چاره است.
? با این 3 ذکر با خدا صحبت کنید. صحبت کردن با خدا، ذات غم و حُزن را می برد.
┄┄┅┅┅❅?❅┅┅┅┄┄
یا صاحب الزمان...
اگر ڪہ آمدے من رفتہ بودم
اسیر سال و ماه و هفتہ بودم
دعایم ڪن دوباره جان بگیرم
بیایم در رڪاب تو بمیرم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
✨شبت بخیرهمه ی دنیای من✨