یا صاحب الزمان ادرکنی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

مهدی جان....

​#مهـــــدی‌جان❤️

مـا همـانیـم ڪہ از 

#عشـق تـو غفلـت ڪردیـم

بـا همہ آدمیـان غیـر 

#تـو خلـوت ڪردیـم

سـال هـا مے گـذرد،

#منتظـرے بـرگـردیـم 

و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ

#غیبـت ڪردیـم

#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 


حکایت.....

27 اسفند 1399 توسط فاطمه اگاه

​#حڪـایــت

?داستان حج عبدالجبار و زن علوی

? آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت. نامش عبدالجبار بود

?هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد. عبدالجبار براى تفرج و سیاحت، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید.

?زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى (مرغ مرده) افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت.

? عبدالجبار با خود گفت: «بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد.»

♦️در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم!

?مادر گفت: «عزیزان من! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم.»

⭕️عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: «سیده اى است، زن عبدالله بن زیاد علوى، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است. او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.»

?عبدالجبار با خود گفت: «اگر حج مى خواهى، این جاست.» بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز کرد و به زن داد.

?عبد الجبار آن سال به ناچار در کوفه ماند و حج نرفت و به سقایى مشغول شد.

? هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت. مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.

?چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر آورد و گفت: «اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات، ده هزار دینار به من وام داده اى، تو را مى جویم. اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان!»

❗️عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد. 

عبدالجبار حیران در این داستان مانده بود که در این هنگام آوازى شنید:

?«اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد.

┄┄┅┅┅❅?❅┅┅┅┄┄

 نظر دهید »

داستان....

27 اسفند 1399 توسط فاطمه اگاه

#حڪـایــت

? داستان حج عبدالجبار و زن علوی

? آورده اند که روزى یکى از بزرگان عرب به سفر حج مى رفت. نامش عبدالجبار بود

? هزار دینار طلا در کمر داشت. چون به کوفه رسید، قافله دو سه روزى از حرکت باز ایستاد. عبدالجبار براى تفرج و سیاحت، گرد محله هاى کوفه بر آمد. از قضا به خرابه اى رسید.

? زنى را دید که در خرابه مى گردد و چیزى مى جوید. در گوشه مرغک مردارى (مرغ مرده) افتاده بود، آن را به زیر لباس کشید و رفت.

? عبدالجبار با خود گفت: «بى گمان این زن نیازمند است و نیاز خود را پنهان مى دارد.»

♦️در پى زن رفت تا از حالش آگاه گردد. چون زن به خانه رسید، کودکان دور او را گرفتند که اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم!

? مادر گفت: «عزیزان من! غم مخورید که برایتان مرغکى آورده ام و هم اکنون آن را بریان مى کنم.»

⭕️عبد الجبار که این را شنید، گریست و از همسایگان احوال وى را باز پرسید. گفتند: «سیده اى است، زن عبدالله بن زیاد علوى، که شوهرش را حجاج ملعون کشته است. او کودکان یتیم دارد و بزرگوارى خاندان رسالت نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند.»

? عبدالجبار با خود گفت: «اگر حج مى خواهى، این جاست.» بى درنگ آن هزار دینار را از میان باز کرد و به زن داد.

? عبد الجبار آن سال به ناچار در کوفه ماند و حج نرفت و به سقایى مشغول شد.

?  هنگامى که حاجیان از مکه باز گشتند، وى به پیشواز آنها رفت. مردى در پیش قافله بر شترى نشسته بود و مى آمد.

? چون چشمش بر عبد الجبار افتاد، خود را از شتر به زیر آورد و گفت: «اى جوانمرد! از آن روزى که در سرزمین عرفات، ده هزار دینار به من وام داده اى، تو را مى جویم. اکنون بیا و ده هزار دینارت را بستان!»

❗️عبد الجبار، دینارها را گرفت و حیران ماند و خواست که از آن شخص حقیقت حال را بپرسد که وى به میان جمعیت رفت و از نظرش ناپدید شد. 
عبدالجبار حیران در این داستان مانده بود که در این هنگام آوازى شنید:

? «اى عبد الجبار! هزار دینارت را ده هزار دادیم و فرشته اى به صورت تو آفریدیم که برایت حج گزارد و تا زنده باشى هر سال حجى در پرونده عملت مى نویسیم، تا بدانى که هیچ نیکوکارى بر درگاه ما تباه نمى گردد.

┄┄┅┅┅❅?❅┅┅┅┄┄

 نظر دهید »

ولادت امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک باد....

26 اسفند 1399 توسط فاطمه اگاه

​روز میلاد امام حسین(ع)، مجالی است برای پاسداری نام پاسدار، این دلیرمردان روزگار و اسوه های ایثار.

سلام بر شما، مالک اشترها و ابوذرهای زمان که مصداق حرّیت اباعبدالله اید.
ولادت امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک باد

 


 نظر دهید »

....

25 اسفند 1399 توسط فاطمه اگاه

​تا ڪے غریبانہ در این ڪنعان بمانم؟!

در انتظار دیدنت گریان بمانم…

تا ڪے منِ قحطے زدہ بین بیابان

محروم از باریدن باران بمانم..؟!

#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ

✨شبت بخیرمولای بی همتا✨


 نظر دهید »

حلول ماه شعبان مبارک باد....

24 اسفند 1399 توسط فاطمه اگاه

​ماه خوبان ماه شعـــبان میرسد موسم گل های بسـتان میرسد

شاخ طوبی سر زد از خلـد برین مژده اینک ماه غفـــــران میرسد
مولد بوالفضل و سجاد و حسین یاورانی بهــــــــــــر قرآن میرسد
زادروز مهـــــــــــدی صاحب زمان سروری بر اهــــل ایمان میرسد

 حلول ماه شعبان مبارک باد..

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 21
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24
  • ...
  • 25
  • ...
  • 26
  • 27
  • 28
  • ...
  • 250
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یا صاحب الزمان ادرکنی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • امام زمان(عج)

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس